عنوان کهن

هفت خوان رستم - خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو

هفت خوان رستم - خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان

هفت خوان رستم - خوان چهارم: کشتن زن جادوگر

هفت خوان رستم - خوان سوم: نبرد با اژدها

هفت خوان رستم

هفت خوان رستم - خوان اول و دوم: نبرد رخش با شیر، گذر از بیابان سخت

مقدمه شروع هفت خوان رستم

پس از مرگ کیقباد، کیکاوس به تخت نشست. همه فرمانبردار او بودند و او از مال و ثروت چیزی کم نداشت.روزی او به روی تخت طلایش نشسته بود و بزرگان و درباریان در کنار او بودند که خواننده ای برای آنها در وصف زیبایی مازندران شعرهای بسیار خواند. کیکاوس اندکی به زیبایی هایی که شاعر گفت اندیشید و آن را در نظر مجسم کرد و سپس تصمیم گرفت سرزمین مازندران را فتح کند. وقتی بزرگان از تصمیم کیکاوس مطلع شدند، بسیار نگران شدند و از او خواستند که از تصمیمش صرف نظر کند چرا که سرزمین مازندران توسط دیوان اداره می شد. هر چه با او صحبت کردند فایده ای نداشت چرا که کیکاوس خود را شاه شاهان می دانست و با ثروتی که داشت هر طور شده می خواست تا مازندران را هم در قلمرو خودش داشته باشد. برزگان که از این موضوع ناراحت بودند سرانجام زال را برای صحبت و نصیحت پیش شاه فرستادند و دعا کردند که کیکاوس حرف زال را گوش کند و به مازندران حمله نکند. ولی باز هم شاه زیر بار حرفهای زال نرفت و به زال گفت: من به مازندران لشکرکشی می کنم. تو و فرزندت رستم، زمانی که کمک خواستم به سمت من بیایید و به من کمک کنید. بلأخره کیکاوس به سمت مازندران حرکت کرد و سر راه خود هر دیوی که می دید را از پای در می آورد تا سر انجام خبر به دیو سپید رسید که فردی از ایران زمین به سمت مازندران می آید و همه دیو ها را می کشد. دیو سپید که بسیار بزرگ و نیرومند بود با ناراحتی گفت: او را به سزای اعمال بدش می رسانم. سپس با نفرین خود کیکاوس و سپاهیانش را کور کرد و برای آنها پیغام فرستاد که: ای شاه بد کردار، حالا که به خودت مغرور شدی و بسیاری از دیوان را کشتی، تو را تا پایان عمر در رنج و بدبختی نگه می دارم. کیکاوس که کور شده بود، فرستاده ای را که از او دور بود و کور نشده بود را به زابل فرستاد و در نامه ای به زال گفت: پشیمانم که به حرف تو گوش نکردم. حالا به من و سپاهیانم کمک کن چون در وضعیت بسیار بدی قرار داریم. زمانی که زال نامه را خواند بسیار ناراحت شد و چون در آن زمان سن زیادی داشت، فرزندش رستم، که جوانی نیرومند بود را برای کمک به کیکاوس و سپاه ایران به مازندران فرستاد.قبل از سفر رستم به زال گفت: پدر جان حدود شش ماه تا رسیدن من به مازندران طول می کشد آیا این مدت طولانی را شاه و سپاهیانش می توانند تحمل کنند؟ زال جواب داد: برای رفتن به مازندران دو راه وجود دارد. یک راه طولانی و بی خطر که شاه و سپاهیانش از آنجا به سمت مازندران رفته است و یک راه کوتاهتر که بسیار پر خطر است که تو باید از این راه بروی تا زودتر به شاه و سپاهیانش کمک کنی. رستم دست زال را بوسید و گفت: با یاد و نام پروردگار جهان آفرین من از راه دوم به مازندران می روم و کاوس را نجات می دهم وکاری می کنم که همه ایرانیان به من افتخار کنند.

کودکی تا جوانی رستم

هنگامی که رستم به دنیا آمد، کودکی بسیار درشت جثه بود. بنابراین میزان شیری که می خورد هم زیاد بود. ده دایه به او شیر می دادند تا اینکه او بزرگتر شد و دایه ها توانستند به او هر روز نان و گوشت بدهند. رستم در یک سالگی شبیه یک کودک هشت ساله بود و به اندازه یک مرد بزرگ، قوی و نیرومند بود و با گذشت سالها که او هشت ساله شد، قد و قواره اش به اندازه پدرش زال شد. زال برای پرورش و آموختن هنر های مختلف به رستم تلاش زیادی کرد. بنابراین رستم در هشت سالگی، علاوه بر داشتن بنیه یک مرد قوی، مانند یک پهلوان بزرگ همه هنر ها را می دانست. روزی رستم خوابیده بود که با صدای داد و فریاد از خواب پرید. او فیل سفیدی را دید که خشمگین شده و رم کرده بود. هیچ پهلوانی هم نمی توانست فیل را آرام کند. رستم جوان بلافاصله گرز پدرش را برداشت و به نزدیک فیل رفت. همه بزرگان و درباریان سعی کردند جلوی رستم را بگیرند ولی کسی یارای مقابله با او را نداشت. رستم با فریادی، گرز را بر سر فیل خشمگین زد و فیل بیچاره مانند کوهی بر زمین افتاد. خبر این دلاوری به زال رسید. زال با شنیدن این خبر، دست و شانه و سر رستم را بوسید و به او گفت: ” تو شیری هستی که در کودکی پهلوانی مانند تو نیست. حالا برای خونخواهی نریمان به کوه سپند برو. نریمان که از همه پهلوانان قوی تر بود، به فرمان فریدون شاه بزرگ به آن دژ رفته بود. او از حصار عبور کرد ولی سنگ بزرگی را میان او و سپاهش انداختند و دیگر هیچ کس نتوانست از او خبری بگیرد. سام پدربزرگ تو برای نجات پدرش نریمان بسیار تلاش کرد اما نتوانست او را پیدا کند. پس نوبت توست که چاره ای کنی. با یارانت به آنجا برو. ایزد همراه تو خواهد بود” رستم با لشکر کوچکی به کوه سپند رفت و با گرز خود سنگ را تکه کرد و انتقام خون جدش را از دشمنان گرفت.

نیاکان رستم 2
(تولد رستم)

نیاکان رستم 1
زال و سیمرغ
آشنایی با فردوسی
فردوسی

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0:00
0:00